این یکی یکم دیر شد، درست مثل زندگیم که دیر شد و دیر فهمیدم که دیر شد!

میخام بگم برات که دنیا دیگه اصلا جای خوبی نیست. این همه اتفاق این همه سردرگمی این همه سیاهی و این همه شب

این همه شب...اصلا همش شبه و خورشید فقط یه توهمه...

حس میکنم عقب موندم از همه دنیا، چه میدونم.. شاید به خاطر اینه که خیلی دارم میدوم و ...

 

دیگه دارم عادت میکنم به نادیده گرفته شدن. به اینکه تنهام. به اینکه واقعا تنهام!

دیگه از رفتن کسی زجر نمیکشم، دیگه سرد شدن کسی برام سوال نیست و دیگه برای خودم خیالبافی های چرند نمیکنم

که ببینم فردا روزی باهاشم یا که به هدفم رسیده باشم

نه...

دیگه آروم شدم... آروم تر از نبض یه مرده

 

این یکی یکم دیر شد..قرار بود جمعه ها بنویسم. همون جمعه های پر از غروب غریب کسایی که رفتن

ولی ببین...دیگه حتی برام مهم نیست بیایی و اینجا رو خالی ببینی و نخونی و بری..!

 

/آقای ربات/

  • آقای ربات
  • شنبه ۱۰ خرداد ، ۱۰:۲۲ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۳۷

تعداد نظرات این پست ۰ است ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">