نوبت به ما که رسید

سهم ها ، ترس معنی شدند

سهم ما شد ترس از آینده

ترس از روزگار

ترس از رفیق

ترس از همه چیز

نوبت به ما که رسید

معلم تا خودکارش را درآورد نمره بدهد

زنگ خورد و گفت برای جلسه بعد

زنگ خورد و همه تغذیه به دست

من حسرت به دست

من نگاه

من فکر و خیال

نوبت به ما که رسید

چیزی نداشت

جز معذرت خواهی ساده

جز یک باد ملایم

جز یک ردپا

از تمام چیزهایی که قبل من بود و

حالا نیست و

بعد من باز هم هست....


آقای ربات.


  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۱۹ تیر ، ۰۰:۵۳ ق.ظ
  • بازدید : ۲۱۹

تعداد نظرات این پست ۱ است ...

۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۱:۰۲
و دیگر منی نیست ،
که تو را صدا کند ..
دوستام هستن :))
(از زبان وی...!)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">