صبح ها عرق میریزم 

شب ها اشک میریزم

صبح ها عرق میریزم به خاطر اجبار

شب ها اشک میریزم به خاطر آینده ایی که دارد تباه میشود به خاطر همان اجبار 

و سختترین فکر ممکن این است که این اجبار تمام شدنی نیست ..

مثل میخی شده ام که تا کامل در دیوار فرو نرود و حرکتی نداشته باشد باید فشار های چکش را تحمل کند 

شده ام بد .. شده ام بدبخت .. شده ام هر چیزی که پسوند بد را دارد 

خدایا ... خدا....هستی ؟؟ واقعا هستی خدا ؟؟

خدایا امشب سر راه برگشت به خانه 

با همان دست هایی که داخل ظرف های سیمان پوستش کنده شده بود به گوشت رسیده بود و میسوخت

با همان چشم هایی که خستگی درونشان موج میزد و مثل همیشه پر از اشک بود 

با همان زبانی که خشک شده بود اما بازم زمزمه ی خدا خدا میکرد 

گفتم باش 

گفتم به من چیزی که میخواهی را بده 

و من پست ترین آدم انسانم اگر گناهانم را ترک نکنم 

من نامرد ترین انسان دنیا هستم اگر نمازهایم را سر وقت نگذارم ...

اگر هستی خدایا ... تمنا میکنم این حرف را گوش کن .. . 

سرگیجه دارم

سردرد دارم 

بدن درد دارم 

دستانم میسوزد 

کسی که فکر میکردم همدم من است رفته 

آینده ام هم اگر دست روی دست بگذارم رفته 

خدایا ... سخت است .. تاوان آن گناهی که کردم 

برای این سن و سال من 

برای حال 

سخت است و نامناسب

قول میدم بعد از 40 سالگی خودم خودم را بیاورم و معرفی کنم 

و آنوقت هر کاری خواستی با من بکن 

اما حالا

به من فرصت بده خدایا ... من هنوز هم بنده تو ام لعنتی ... اه ..................................................................................................


ربات.

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ، ۲۳:۳۹ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۹۱

تعداد نظرات این پست ۲ است ...

۲۵ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۲
خیلیییییی تلخ...
:( :( :(
..
۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۳۹
نمیدونم مشکل تو این عرق خوردنس یا عرق ریختنِ ! :|
منم نمیدونم :|

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">