چه فریبی خوردی.!عقل را در سر بی راهه عشق دار زدی...

راز عاشق شدنت را همه جا جار زدی...

تو چه پاسخ دادی ؟ به غرورت که غریبانه شکست..

تو چه داری ای دل؟ که به چشمان پر از اشک خودت هدیه کنی؟

تو به یک حس دروغین باختی! 

زندگی را...

عشق را...

لحظه ها را باختی...

من به حال تو تاسف خوردم...

آن زمانی که دو چشمان سیاه او را ، بر سر کوچه عشق گدایی کردی

عاقبت خار شدی زیر نگاهش که تو را هیچ ندید...

این همه بی کسی و تنهایی...مست و آوار آن کوچه شدن...

قطره ایی از همه تاوانی است که تو باید به من و سادگی ام پس بدهی!

من به حال تو تاسف خوردم...

آن زمانی که لبت میلرزید...اشک هایت مثل یک نیل زلال روی آن یک صدمین نامه پرخواهش تو میلغزید...

من به حال تو تاسف خوردم...

آن زمانی که در آن تیرگی زندگی ات پرسیدم : این حقارت که تو را همنفس خاک نمود به تمام لذت آبی این عشق مگر می ارزید؟

و تو گفتی آری...

شاعر عاشق دیوانه همین نکته بدان که فریبت دادند!

و در آن محفل پیمان شکنان،عشق را قله خوشبختی دنیا خواندند...

تو چه داری که بگویی ای دل؟همه چیز از نگاهت پیداست..

دل خوش باور من...چه فریبی خوردی


برگی از روزگار سرد قدیمی...

16/8/1393

دل خوش باور من...


آقای ربات - دل خوش باور من...

تعداد نظرات این پست ۰ است ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">